ببخشید و لبخند بزنید...
پیرمردی سوار بر قطار به مسافرت می رفت
به علت بی توجهی یک لنگه کفش ورزشی وی از پنجره قطار بیرون افتاد
مسافران دیگر برای پیرمرد تاسف می خوردند
ولی پیرمرد بی درنگ لنگه ی دیگر کفشش را هم بیرون انداخت
همه تعجب کردند
پیرمرد گفت که یک لنگه کفش نو برایم بی مصرف می شود
ولی اگر کسی یک جفت کفش نو بیابد ، چه قدر خوشحال خواهد شد
نتیجه داستان: ببخشید و لبخند بزنید تا راحت تر فراموش کنید.....
امیدوارم خوشتون اومده باشه....
نظرات شما دل گرمی شما
نظرات شما عزیزان:

پاسخ:مرسی از شما!!
آنها دنیا را کوچکتر از آن میبینند که بدی کنند!
آنها خود انتخاب کرده اند که نبینند نشنوند
و به روی خود نیاورند نه اینکه نفهمند!
هزاران فریاد پشت سکوت آدمهای مهربان است،
سکوتشان را به پای بی عیب بودن خود نگذارید
پاسخ:big like
اصلا خاک عالم تو سرت
.
.
سهراب سپهری اعصابش خورده امروز رفته بنزین آزاد زده...یارانه شم میخوان قطع کنن..
هیچی نگو
پاسخ:اخی .....
.
.
.
.
.
جایی که زنه به شوهرش میگه تولدت مبارک
بعد میره دخترش رو ماچ میکنه
.gif)
.gif)
.gif)
پاسخ:اره واقعا...
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻣﯿﺮﯾﻢ ﺷﻬﺮﺑﺎﺯﯼ ﭼﻨﺪﺗﺎ ﭘﯿﭻ ﻭ ﻣﻬﺮﻩ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﯿﺒﺮﻡ
ﻫﺮ ﻭﺳﯿﻠﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺳﻮﺍﺭ ﻣﯿﺸﯿﻢ ﺑﻪ ﺑﻐﻞ ﺩﺳﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺍﺻﻮﻻ ﺁﺩﻡ
ﺗﺮﺳﻮﯾﯿﻪ
ﻣﯿﮕﻢ : ﯾﺎ ﺧﺪﺍ ﺍﯾﻦ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﺑﺎﺯ ﺷﺪ؟؟؟
ﺩﮐﺘﺮﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﮔﻔﺘﻦ ﺧﻮﺏ ﻧﻤﯿﺸﯽ
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
پاسخ:دقیقا مرسی
اون لاشـے هم اومـدو زودے رفتش عیـن میـــگ میـــگ ...!
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
پاسخ:thanx

.gif)
.gif)
.gif)
.gif)

.gif)
اما واقعی این مرد سخاوتمند و هوشیار رهبر بزرگ هند گاندی بود
برچسبها: